جدول جو
جدول جو

معنی خاک بوس - جستجوی لغت در جدول جو

خاک بوس
بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام، بوسیدن زمین از روی ادب و احترام، برای مثال ز این پس من و خاک بوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳ - ۴۹۰)
تصویری از خاک بوس
تصویر خاک بوس
فرهنگ فارسی عمید
خاک بوس
آستان بوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک برگ
تصویر خاک برگ
خاکی که با برگ های پوسیده مخلوط کرده و در گلدان یا باغچه می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک روب
تصویر خاک روب
آنکه خاک و آشغال را از زمین میروبد و پاک می کند، رفتگر
جارو، آلتی برای تمیز کردن خاک و خاشاک و زباله از روی زمین که از برخی گیاهان یا الیاف مصنوعی تهیه می شود، جاروب، مکنسه برای مثال گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش / خاک روب در میخانه کنم مژگان را (حافظ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک تود
تصویر خاک تود
کرۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک بوم
تصویر پاک بوم
پاکیزه بوم، سرزمین پاک، خاک پاک، زمین مقدس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک بیز
تصویر خاک بیز
کسی که خاک را برای یافتن چیزی با ارزش غربال کند، برای مثال زر سوده را گر بود ریزریز / به سیماب جمع آورد خاک بیز (نظامی۶ - ۱۰۸۶)، کنایه از خاکسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک برسر
تصویر خاک برسر
مصیبت دیده، برای مثال پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاک بوس آن در (نظامی۳ - ۴۲۴)، خوار، ذلیل. در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب
خاک برسر شدن: کنایه از بدبخت شدن، بیچاره شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
دهی است از دهستان نشتا شهرستان شهسوار، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و یک هزارگزی جنوب شوسۀ شهسوار به چالوس. محصول آن برنج و شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). در کتاب استرآباد و مازندران رابینو قسمت انگلیسی این نام ’خشک بر’ آمده است. رجوع به خشک بر شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
فرزند ارد دوم، پادشاه اشکانی. او دیرزمانی با رومیان در نبرد و همیشه فائق بود لیکن عاقبت در سال 38 قبل از میلاد بدست وانتی دیوس کشته شد
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
کنایه از محتاج، آواره، آفت زده. (آنندراج). ذلیل:
پر از درد نزدیک قیصر شدند
ابا ناله و خاک برسر شدند.
فردوسی.
از حسرت تو هست جهان پای درگلی
در ماتم تو کیست فلک خاک برسری.
سیدحسن غزنوی.
- خاک برسرشدن، مصیبت دیدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن
لغت نامه دهخدا
کشور پاک، خطۀ پاک،
پاک نهاد:
گزین کرد از آن فیلسوفان روم
سخنگوی و بادانش و پاک بوم،
فردوسی،
لغت نامه دهخدا
پابوس، زیارت
لغت نامه دهخدا
کنّاس، (دهار) (آنندراج)، آنکه خاک روبد:
خاک روبی است بنده خاقانی
کز قبول تو نامور گردد،
خاقانی،
شاهنشه دو کون محمد که هر صباح
آید بخاک روب درش بر سر آفتاب،
علی خراسانی (از آنندراج)،
،
نخج، گیائی درشت باشد که خاک روبان بدان زمین روبند، (فرهنگ اسدی)، جاروب، (آنندراج)، آنچه بدان خاک روبند:
گر چنین جلوه کند مغبچۀ باده فروش
خاکروب در میخانه کنم مژگان را،
حافظ،
چون پر و بال سمندر خاک روب آتشم
ننگ می آید ببوی گل هم آغوشی مرا،
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک قبر. سفی ̍. سفاه. رمس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). مجازاً گور. قبر
لغت نامه دهخدا
(کِ گَ وَ)
رجوع به گون سفید شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
کسی که خاک را بلیسد، (از آنندراج) :
بگرداگرد تخت طاقدیسش
دهان تاجداران خاک لیسش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قریه النمل، مأوای موران و جای فراهم آمدن خاک آن
لغت نامه دهخدا
عمل خاکبوس کردن:
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاکبوسی این درنمیکنم،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
گلی است ساختگی که بوته کنند و بر شیشه گیرند. گل بوته
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
خاک که از برگهای پوسیده کنند کود و رشوه را
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ)
رجوع به خاک برسر شود
لغت نامه دهخدا
(بِدَ)
خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن. (آنندراج). افتادگی کردن و متواضع بودن. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری) :
ز مادر هم از تخم ضحاک بود
سرسر کشان پیش او خاک بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خاک نصیب. صاحب قسمت از خاک. بهره ور از خاک. با نصیب از خاک:
چرا چون گنج قارون خاک بهری
نه استاد سخنگویان دهری ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
خورندۀ خاک. کسی که خاک خورد. مجازاً کسی که توجه به امور پست کند. کسی که نظر بدنیا کند:
نئی ای خاک خور آگه که هر کس خاک خور باشد
سرانجام ارچه دیر است این قوی خاکش براوبارد.
ناصرخسرو.
فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه
ز بهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد.
ناصرخسرو.
، وصف جامه ای که رنگ خاک و غبار بر آن پدید نیاید چه خود هم رنگ خاک و غبار است
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فدائی. رفیق. در برابر دوست مانند خاک بی ارزش بودن
لغت نامه دهخدا
دوستدار خاک، علاقمند به خاک، کنایه از دوست دار امور دنیوی است:
نه خاکی ولی چون زمین خاک دوست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
بوسیدن زمین مراحترام را، سجده از روی ادب بجا آوردن:
پیران قبیله خاک برسر
رفتند بخاکبوس آن در،
نظامی،
زین پس من و خاکبوس پایت
گردن نکشم ز حکم و رایت،
نظامی،
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود،
حافظ،
در طوس بشرف خاکبوس حضرت اعلی مستعد گشت، (سمطالعلی ص 35)،
بوسندۀ خاک مر احترام را:
که آئی بفرمانبری شاه را
بوی خاکبوس آن کئی گاه را،
(گرشاسب نامه)،
تا لب من خاک بوس کوی تست
هر دم از لب بوی جان می آیدم،
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاک بوم
تصویر پاک بوم
کشور پاک خطه پاکبوم پاک زمین مقدس، پاک نهاد
فرهنگ لغت هوشیار
بوسنده پاظنکه پای کسی را بوسد، پای بوسی تشریف بخدمت: بپا بوس علی بن موسی الرضا مشرف شدم. یا به پابوس کسی رفتن، بخدمت او رسیدن حضور او مشرف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکبوس
تصویر خاکبوس
سجده از روی ادب بجا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بینوا، درمانده، بدبخت، بیچاره، ذلیل، خوار، زبون، توسری خور، مصیبت رسیده، آفت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گالشی که از گوساله ها نگهداری کند
فرهنگ گویش مازندرانی
خاک بر سر، نوعی ناسزا به معنی بیچاره، بدبخت
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین به معنی خشک شوی
فرهنگ گویش مازندرانی